از این ژرفای دلگیری به سختی دل گذر کرده
غریو صلة الرحمی به نیکان خوش گذرکرده
***
خدا دانسته عشقی را به مرغان صبـــر دل داده
کنار تیغِ برّانی به رقصی جان و سر کـــرده
***
طریقِ جامِ مستانه بهارم سبز و روشنـــــــــدل
زِ غمّازان ِ درد افشان همیشه گوشِ کر کرده
***
صبا در انزلاقِ عشق وزیده کویِ دلــــــــدارم
زگرمای دلش جوشان به سرما در خطر کرده
***
چو اشکی ریخت از چشمش زبان آزرده میدان شد
پیام از دیده ها بارید به دریابان هدر کـــــــــرده
***
به دنبالِ شقایق ها و کوکب های دُردانــــــــــه
به دور از خاطراتِ دلبه تنگستان سفر کرده
***
پناهِ آخرینم سوخت خدایا راهِ دل ویــــــــــــــران
به چشمی خالی از عشوه به داغستان نظر کرده
***
کلاغانِ سیاه اندوه جمعی حمله در دشت
به نامِ آشنایِ دوست بر دشمن ظفر کــرده
***
صلاة و روزه و دیدار و وعده های مختاری
تو دریا نیلگون چشمی اطاعت را مقر کرده
***
چو گوهر های تابیده درونِ سنگ خوابیده
کتابت در رخ اقلام به زیبایی بشر کـــرده
***
دل و کلیه به بیمار دوست دادم تا دلش جویـــــــم
ولیکن سرد و بی حاصل در این بازار ضرر کرده
***
به منزلگاهِ تاریکی شده چون باد جویایــــــــــــش
ولی افسوس که با آه است در خود را مگر کرده
***
شبانگاهان که دیوانش کنارِ رود می خوابیــــــــــــــد
زبس در بحری جوشان است شبش را تا سحر کرده
***
نمی ارزد یه دف چنگی بکوبد روی رخ تابـــش
چو ارزن می خرد صحرا به نمناکی قدر کرده
***
سراسیمه هجومی کرد زمانه بر جمالِ کــــوه
مسلح گشته سنگ و خار درختانش تبر کــرده
***
اسیرِ مژدگانش شد کمــــــــر بندِ مطلّایــش
گلش با زور خشکیده دل و سایه نفر کرده
***
عبا برداشت از چهره پشیمانی نمایان شــــــــــــــــــد
از آن چشمانِ خورشیدش به هر سحری قمر کرده
***
تمامِ عمر در سکته به زیرِ چرخِ غربالی
چه زیبا سالها رفته به تنهایی هدر کرده
***
بکش ای عندلیبِ دل فضایت ابر و باران است
دلش در درد پوسیده و شریانش فنر کرده
***
مزن بر سر تبش بالا کلاهِ آهنـــــــــی دارد
همین آهنربای تو طلا کاری به زر کرده
***
لا باس از نزولِ اشک در گلهای شب تابی
دلش با اشک ریزانش نمازِ شب خبر کرده
جاسم ثعلبی (حسّانی) 19/10/1391
:: برچسبها:
جنگ سرنوشت ,
:: بازدید از این مطلب : 1599
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3